وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

خوشحالم تورو دارم حسین جان

آخرین مطالب

دیروز لحظه ای چشمانت پر از اشک شد. همیشه دوست داشتم چنین لحظه ای در چشمانت خیره شوم و سیر نگاهت کنم، دستانت را آرام بگیرم و حرف های عاشقانه ای را بگویم که تا به حال کسی آن را نشنیده است. 


دیروز حکایتت فرق داشت ، همین که چشمانت رنگ غروب به خود گرفت، خودت را جمع کرد و من نیز ناگاه بی اراده روی برگرداندم و ادامه حرف هایم را زدم. چندین بار خدحافظی نصفه ونیمه ماند و انگار چیزی اجازه جدا شدن نمی داد. چند بار با خنده مصافحه کردیم و نگاهت کردم و شوقی وصف ناپذیر که باید بوجود می آمد. 


آخرین بار که ناگاه حرف زدی و حالم را منقلب کردی، نیمی از بدنم بیرون از ماشین بود و نیمی داخل که نگاهم به نگاهت گره خورد ، دیدم چشمانت حرف میزند و من محکوم به توقف. 

پرسیدم ، جوابت قانع  کننده بود؛ گفتی دلم گاهی اوقات می گیرد ... 

از چه ؟؟؟ ... 

و هنوز سوالم بی جواب مانده!!!

من هم گاهی دلم می گیرد و می دانم آن لحظه سخت دلتنگم ، دلتنگ برادری که همه خوشی زندگی من است ... 


دوست دارم . 

  • محمد برزین

امروز 98/2/21 ساعت 9 شب پست طنز از صفحه اینستاگرام با موضوع یهود 

منتظر حضورتان هستیم.  


  • محمد برزین


برای آنکه با حسین زیست می کند شاید چیزی از این شیرین تر نباشد که لحظه افطار را نیز با اربابش بگذراند. 
درست لحظه بلند شدن فریاد الله اکبر، انگار داری میانه قتلگاه را می بینی که حسینت تشنه در هجوم لشکری بی سر و پا،  تشنه و گرسنه با بدنی پر از تیر و نیزه و شمشیر شکسته، در حال مناجات با معبود است.

مگر آب از گلویت پایین می رود، شاید این بی حالی دم افطار از صحنه هایی باشد که مدام از مقابل دیدگانت در حال عبور هستند. دود سیاه و گرد و غبار حاصل آتش زدن خیمه ها و جا به جایی مرکب ها ، سینه ات می سوزاند. و دقیقا کربلا هستی و تمام صحنه های کربلا را مرور می کنی ،  سلام می دهی و دیگر پایان ماجراست...
  • محمد برزین

چند روز مانده بود به پایان آن مسافرت طولانی مدت و دیگر باید جزییات بیشتری را در ذهنم نگه می داشتم تا برای بازگشت چند خاطره درست و درمان داشته باشم. نمی دانم آن روز حال من خراب بود یا راننده اتوبوس حس تراکتور سواری گرفته بود یا شهر بدون شهردار بود
  • محمد برزین

حالا که تب خرید لباس فروکش کرده نوبت آن است که کمی درباره آنچه در پشت پرده آرم ها و برند ها و رنگ سال است دقت کنیم. شاید شما جز آندسته افرادی نباشد که حتما باید برند لباس بپوشند و رنگ لباسشان رنگ سال باشد اما این واقعیتی است که درجامعه شاهد آن هستیم؛ مدگرایی ، برندگرایی.

  • محمد برزین


شاید کسی نگاهی به پست های من نیاندازد همینکه آرام می شوم کفایت است. گاهی باید دل از تمام دنیا شست، منتظر هیچ نگاهی نماند و به اصطلاح  سرت به کار خودت باشد. باید کار کرد و کار کرد و گوشه ای آرام زندگی کرد. 

  • محمد برزین

الحمدلله الذی تحبب الی و هو غنی عنی 

و سپاس خدای را که با من دوستی ورزید، در حالی که از من بی نیاز است.

علامت سوال!

راستی چرا خدا با بی نیازی ای که دارد

  • محمد برزین
یادت هست؟ 
اولین بار که در مقابل فرزندت نشستم و از تو حرف زدم. نمی دانم چه حالی داشت، اصلا به حرف هایم گوش می داد یا نه، ولی آن شب که تنم به رعشه افتاده بود و کلمات با لرزش زیاد از دهانم خارج می شد اتفاقاتی را برای رقم زد که بعد از بیست سال دار و ندارم را به آن مدیونم.
  • محمد برزین

روزی چند بار سراغ مرگ را می گیرد ولی ملک الموت دستش به کاری بند شده  و حالا حالا وقت برای گرفتن جان او ندارد. تک چرخ که می زند موتورش توبه کنان به جد بزرگوار هندا و یاماها قسم میدهد که این کودک سر عقل  بیاید. مادرش می گوید روزی سه کیلو خالص شیر می دهد

  • محمد برزین

هر کس دنیایش یک جوری به پایان می رسد.

دنیای من بدون روضه 

  • محمد برزین