گردن بگیر
شنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ق.ظ
تو مجبوری همه چیز را گردن بگیری چون تو بودی که به جانم افتادی، دلبری کردی، پای حرفهایم نشستی، نگاهم کردی و مرا به جنون رساندی . مگر میتوانم فراموش کنم که شبها یادت مرا به قبرستان می کشاند و تا سحر چون دیوانگان در کوچه پس کوچه های این شهر تاریک به این سو و آن سو می برد تا خسته تر از کارگران معدن به خانه می رسیدم .
تو مجبوری همه چیز را گردن بگیری ! من کجا و خیال تو کجا ! کاری کردی که نتوانم لحظه ای بدون تو سر کنم، آنقدر دلبری کردی تا از عالم و آدم سیر شوم .نگاهم را به زندگی تو تغییر دادی و البته چه تغییر دادنی ، همه زندگی را در تو میدیدم و زندگی برای من شده بود تو!!!
بیا و گردن بگیر این همه فاصله از دنیا را ! بیا و قبول کن که تو خرابم کردی ! بیا و مسئولیت این خرابی ها را بپذیر !بله تو خود کردی و حالا باید پاسخگو باشی. خوب میدانی منِ قبل از تو با منِ بعد از تو میلیونها سال نوری فاصله دارد و البته منِ با تو و منِ بی تو ...
تو با من کاری کردی که به نوچه هایت مانند پادشاهان احترام بگذارم. اصلا روش تو اینگونه بود که دم دستی هایت پادشاهی میکنند و تو چنان عزتی به آنها میدهی که همه خواسته و ناخواسته پیش آنها نیز سر فرود میآورند . یادم هست سالیانی که به درِ خانه ات میآمدم و در و دیوار منزل شریف را غرق بوسه میکردم . مگر میشود فراموش کرد گریه ها و هق هق های هنگام حرف زدنت را ...
باید قبول کنی که هر چه می کشم از دست توست .باید بپذیری مرا از همه جدا کردی و آن وقتی که حس که جز تو کسی را ندارم گوشه ای به تماشای فقرم نشستی .
آیا حق دارم داد بزنم !؟
حق دارم صدا بلند کنم ؟
حق دارم خودم را به دیوار بکوبم ؟
دو سالی هست چنان رانده شدم که شرم دارم نزدیک شوم ...
ادامه دارد...
- ۹۷/۰۴/۳۰