گوشه ای آرام میخواهم پر از دغدغه های خاص، پر از کار برای نداشتن وقت سرخاراندن. جایی باشد که اول صبح وارد آن بشوم و آنقدر بمانم تا ماندن معنایش عوض شود.
جایی که کتاب باشد و کتاب...
افراد با آرامش بیایند کتابی از قفسه بردارند و گوشه ای روی میزی چوبی چند روز اتراق کنند و به خلسه ای عمیق فرو روند. زندگی با کتاب در جریان باشد.
خانه ای را تصور می کنم که دیوارهای آن را نوشته های امید بخشی پر کرده، سقفش پر است از نام هایی که روزی سد مستحکم نمی توانم بنویسم را شکسته و آثاری ماندگار خلق نمود اند.
خانه ای با حیاطی پر از گل های رنگارنگ، پر از پرنده های زیبایی که بدون قفس خود را وقف حال خوش دوستداران کتاب کرده اند.
می سازمت!
دلم گرفته...