وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

خوشحالم تورو دارم حسین جان

آخرین مطالب

۱۸۲ مطلب با موضوع «ساعت دهی» ثبت شده است

مبارک بود حداقل برای منی که تا به حال چنین چیزی رو با این حجم از لذت تجربه نکرده بودم. 40 سالاز خدا عمر گرفتم و سال های زیادی سحرهای رمضان الکریم رو درک کردم ولی اینبار خیلی متفاوت تر از آنچه دیده بودم بود. دلیلش را نمی دانم ولی هر چه بود خوش بود و خدا رساننده اش را خیر دهد. 

الحمد الله تقارن عید نوروز و ماه مبارک دلیل مضاعف شد بر لذت بردن از ماه پربرکت. تا صبح بیدار بودیم و صبح خبری از اداره و آن دردسرهای همیشگی نبود. به همت مدیران بالادست امسال 18 را بدر کردیم و خبر از صبح 14 فروردین در اداره نبود. 

دعا کردیم همیشه ماه مبارک در عید باشد تا شبها تا پاسی از شب پای مناجات بنشینیم و ظهرها تا دم افظار پای تدوین و عکاسی و طراحی و ... و خدا از ما نگیرد این آسودگی را هرگز. 

برای رسیدن به اوج باید بالی می داشتیم که شب های قدر کمی جوانه زدو کاش ماه مبارک ادامه داشت که بالا و پر در می آوردیم برای پریدن به نقظه ای که خدا برای ما در نظر گرفته است و کاش هایی از این دست که کم نیستند و بس خیال و فکرشان زجرآور. 

نوشتم که گفته باشم حیف شد آن ماه عزیز که تمام شد. 

  • محمد برزین

سرم شلوغ بود. خیلی زیاد. از صبح تا غروب درگیر بودم. کار تمامی نداشت. این جایگاه جدید تمام انرژی رو برای خودش می خواد و اجازه نداده که بتونم مدیریت کنم زمانم رو. وقتی میرسیدم خانه در حد سلام و علیک بودم و باید حتما یک ساعت می خوابیدم تا کمی بازگشت به تنظیمات رو داشته باشم. در این دو هفته دست به هیچ کاری نزدم. نه عکاسی نه طراحی نه نوشتن و نه ... 

مثه جنگ زده ها شدم و حالا فهمیدم که آمادگی دفاع نداشتن یعنی چی. نیاز داشتم کمی فکر کنم تا بتونم مدیریت مشغله جدید رو بدست بگیرم. حالا واقع بینانه تر به ماجرا نگاه میکنم.

دو پاراگراف بالا را خیلی جدی نگیرید. نوشتم که در مسیر نوشتن قرار بگیرم و به عبارتی دست گرمی بود 

اصل ماجرا. 

حدود یک ماه شده که به عنوان سرپرست یک اداره مشغول به فعالیت شدم. اداره ای که کارش نظارت و بازرسی بر عملکرد مجموعه ای بزرگتر است. مجموعه با سابقه ای حدود 50 سال و صنعتی 100 ساله. تا به حال دستور العملی برای انجام امورات بهم داده نشده و چون اداره تا تاسیس هست و سابقه ای در این موضوع وجود نداره جانب احتیاط رو باید رعایت کرد. تمام تلاشم در این یک ماه این بوده که اطلاعاتم رو بالا ببرم و شناختم نسبت به مجموعه رو عمق ببخشم. در این بین باید حواسم به شیطان که کارش راه اندازی شرایطیه که عجله کنم هم باشه . 

هر چی بیشتر میری جلو و بیشتر متوجه قوانین موجود می شی بیشتر می فهمی که چه خبره. قوانینی که وجود داره و رعایت نمیشه یا به علت ندانستن یا قانون گریزی. چیزی که در این مدت به شدت برام جالب بوده اینه که دیگه یک ریال تخلف نیست. دیگه برخورد با کسی که دست درازی به بیت المال کرده یا چیزی رو از مجموعه سرقت کرده اینقدر جدی پیگیری نمیشه و نگاه میکنند به مصلحت. مثلا میگن محمد ولش کن. عددش سنگین نیست. قیمت نداشت. برخورد کنی هم خودت خراب میشی. برخورد کنی نهایتش میره کمیته انضباطی و چون شرایط ویژه داره دوباره برمیگرده و تو میشی آدم بده. برخورد کنی حذفت میکنند و ... 

در این یک ماه همین موارد در سرم داره رژه میره و توانم رو گرفته . هر روز صبح که به اداره میام به خدا میگم درسته من آدم خوبی نیستم و بنده لایقی نبودم ولی توی سیستم اداری سعی کردم انسان باشم و قانون گریزی نکنم کمک کن بتونم محکم واستم و دست از حق برندارم چه بزرگ چه کوچک. 

در اولین نامه و گزارش رسمی برخی موارد رو متذکر شدم. توی گزارشم استناد کردم به بند آیین نامه و قوانین اداری. گزارشی دو  صفحه ای از بازدید میدانی. اما آن چیزی که شنیدم در شان بیان نیست. 

دعا کنید. 

  • محمد برزین

برای رسیدن به موفقیت یه مقدمه ای نیاز داری که اون از همه چی مهمتره. ساعتها برنامه ریزی میکنی و مشورت میگیری و با اهل فن حرف میزنی اما همه این ها یه وجه ماجراست که خداییش وجه اصلی نیست. این سازه یه پی داره که شاید عده ای فکر کنند اندیشه و برنامه ریزیه در حالی که اصلی ترین و مهمترین بخش کار، شروع کردن کاره. 

تا حرکت نکنی همه اون برنامه ریزی ها و اندیشه ها و جمع آوری اطلاعات و داده ها هیچ فایده ای جز انباشت مغزی برات به همراه نداره. تا قدم از قدم بر نداری کاری اتقاق نمیفته و تا کاری نکنی مشکلات و چالش ها و صحیح و غلط بودن راه دستت نمیاد. 

نمونه اش همین پست که بداهه شروع به نوشتنش کردم. من ساعتها در حوزه موفقیت و رشد فردی مطالعه کردم و بارها برنامه نوشتم که صبح اول وقت بنویسم در مورد چیزی که خواندم ولی اقدامی نکردم تا امروز که یهو شروع به نوشتن کردم. 

کسی رو دوست داری که دلت خیلی براش تنگ شده باشه ولی دودل هستی که زنگ بزنی یا نه؟ بزن . بی خود فکر نکن. یا می شه یا نمیشه. سیستم دنیا دقیقا حرکتیه. کلا توی سکون اتفاقی نمیفته. باید حرکت کرد تا مقدرات رقم بخوره. اگه دوسش داری بهش بگو. اگه دلتو زده بگو. اگه میخوای بری برو . میخوای بخری بخر. میخوای حرف بزنی بزن. اینقدر این پا اون پا نکن. 

اقدام اقدام اقدام

امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: العمل العمل ... 

این روایت نهج البلاغه روباید با طلا نوشت. 

اقدام کن اقدام کن 

استقامت کن استقامت کن 

صبر کن صبر کن ... 

  • محمد برزین

حدود ساعت 6 صبح بود. مسجد پربود از بچه های قد و نیم قد که تا صبح بازی کرده بودن و از خستگی چشماشون وا نمیشد. ما هر پنج شنبه توی مسجد برنامه داشتیم. پنج شنبه های بهشتی که دیگه برای خودش برند شده بود. قرار این بود که از ساعت 8 شب پنج شنبه بچه ها با هماهنگی خانواده ها وارد مسجد بشن و ساعت 9 صبح جمعه صبحانه خورده برگردن خانه . یادم نمیره خانواده ها با چه ذوقی بچه هاشون رو می فرستادند. روالم توی این 12 ساعت این بود که بچه ها فضای مسجد رو فقط برای عبادتی مثه نماز ندونند. مسجد بود و بازی های کامپیوتری . یه بخشی از سحر رو گذاشته بودیم برای خوردن سحری (بدون نیت روزه گرفتن) و بخشی رو هم با بچه ها در مورد هر موضوعی که دوست داشتن حرف میزدیم. اگه میتونی تصور کن 60 تانوجوان و جوان دور هم چه بلایی رو میتونه سر مسجد بیاره. اما خدا میدونه اینقدر بچه ها هماهنگ بودند که صبح انگار نه انگار کسی توی مسجد بوده و خادم هم راضی از بودن بچه ها. 

ساعت 6 یکی از این همین پنج شنبه ها گوشیم زنگ خورد. برداشتم. داداشم بود. علی . برام عادی بود زنگ زدنهاش در هر ساعتی از شبانه روز. گفتم جانم داداش... بغضش ترکید. داداش حاجی رو کشتن.!!! شروع کرد هق هق کردن. گفتم حاجی کیه؟ گفت: حاج قاسم... خداحافظی و تمام... 

هی زنگ میزد و هی دلداریش میدادم. باورم نمی شد. اصلا محال بود برام. میگفتم اشتباه میکنی. دیدم نه انگار ... 

اومدم شبکه خبر و دیدم... 

از اون روز منتقم انتقامی در خور هستیم. باشد که ببینیم اون روز رو.

  • محمد برزین

به موسی علیه السلام فرمود قوم خودت رو شبانه حرکت بده. به دریا رسیدی ما برات راه رو وا میکنیم. دو تا دستور مهم داد. نه از فرعون بترس نه از غرق شدن. خدا از دل بنده هاش بهتر خبر داره. اون بنده اگه موسی هم باشه و اعتماد کامل به خدا داره ولی خدا دلداری میده. میگم تو برو حواسم بهت هست. نترس! نه از دریا نه از فرعون. 

فرعون کشید وس دریا و تمام. خدا می فرماید:ما فرعون رو غرق کردیم چه غرق کردنی(آیه 78 سوره طه) به نیروهاش غره شده بود. فکر کرده بود خبریه. شب و توی دل دریا با کلی سرباز و نیروهای آموزش دیده. 

اقایون خانم ها! ما شما رو از دست فرعون نجات دادیم. حواستون هست؟ ما براتون بهترین غذا رو فراهم کردیم! حواستون هست؟ حالا مراقب دینتون باشید. خوب بخورید ولی از حد تجاوز نکنید که اون وقت مایی که توی سه سوت فرعون رو ترکوندیم شما رو هم بی نصیب نمی ذاریم. 

موسی رفت کوه طور. داشت با خدا خودش مناجات میکرد. سامری حرکت پلنگی زد. با اسراری که به دست آورده بود و چیزایی که خود حضرت موسی آموخته بود یه گوساله رو طراحی کرد. جمله سامری به مردم خیلی مهمه. به مردم تازه ایمان آورده گفت: این همون خدای موسی و خدا شماست که موسی فراموش کرده بود به شما بگه و الانم موسی رفته کوه طور برای همین قضیه با خدا حرف بزنه. 

مردم هم ... 

دوباره بت پرستی.

موسی برگشت اولین کار یقه هارون گرفت. گفت داداش: چی شد که حرف منو گوش ندادی. جمله داداش هارون خیلی مهمه. گفت داداش : این سرو ریش من و وبل کن بگم چه خبره. مگه نگفته بودی که وقتی نیستم بپا وحدت بهم نخوره. منم دیدم اگه در بیفتم وحدت جامعه به خطر میفته. 

موسی علیه السلام سامری رو گسر آورد و گفت: چرا این کار رو کردی. گفت من اسراری رو یاد گرفتم که اینا بلد نبودند (سوار جهل مردم شدم) . دقت کنید نمیگه شیطون گولم زد. میگه یه چیزی باعث شد من چیزایی که تو بهم یاد داده بودی رو بندازم کنار. الان که خوب فکر میکنم نفسم بود که باعث این اشتباه برام قشنگ جلوه کنه. 

موسی سامری رو از جایگاهی که بودند بیرون کرد و بهش گفت. دور شو تو به زودی دچار یه بیماری میشه که مردم نمیتونند نزدیکت بشن. راستی سامری! اون مجسمه ای هم که ساختی رو آتیش میزنم و خاکسترش رو توی دریا می ریزم. یادت باشه معبود شما فقط خداست که جز اون معبودی نیست.

نکاتی که خودم برداشت کردم؛ 

اینکه یه جاهایش منو یاد مظلومیت امیرالمومنین انداخت. ماجرای خواسته های پیامبر و عمل نشدن به اوامر پیامبر دقیقا از لحظه شهادتشون. 

اینکه خدا برای ظالمین چه برنامه ای میچینه که هیچ راهی فراری نداشته باشند. 

وحدت چقدر مهم بود و اینکه امیرالمومنین برای حفظ وحدت 25 سال سکوت کردند جای کلی حرف داره . 

مرسی که تا اینجا خواندی عزیزم. 

  • محمد برزین

واژه اولویت تا اوایل قرن گذشته یه واژه مفرد بود. (priority) کسی هم نمیدونه که چی شد این واژه یهو شکل جمع به خودش گرفت. میتونی از این مطلب بخاطر پیامکی که به گوشیت اومده بگذری و ادامه رو نخوانی اما ضرر می کنی. 

مردم در گذشته وقتی اسم اولویت میومد میگفتن اولین کاری که باید انجامش بدم و تمامش کنم. همه یک اولین داشتند. اما بعد از دهه اول 1900 برخی مدیران این طور می گفتندکه اولویت اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم ما اینه. اولویت  (۱. تفوق؛ رجحان؛ برتری.۲. مقدم بودن؛ پیش از چیزی یا کسی قرار داشتن.) چند تا اولویت یعنی چیزای زیادی در اولویت هستند و در اصل یعنی اولویتی وجود نداره. این جمله گرگ مک کیون رو بخاطر بسپارید. 

شما میتونی همزمان چند تا کار بکنی اما نمیتونی همزمان در هر دو تا کار متمرکز باشی. تمرکز ((تَ مَ کُ) (مص جع .) گرد آمدن در یک جا، گرد آوردن در یک جا.)همچنان که در معنا دیدید یعنی تمام آنچه باید جمع گردد جمع گردد.(یاد استاد خیابانی افتادم با جمله قبلی.ولی خداییش درسته جمله . نخند جدی باش) شما میتونی همزمان تلویزیون نگاه کنی و همزمان تخمه بخوری و شبکه اجتماعی چک کنی اما نمیتونی روی یکی کامل متمرکز بشی (مگر اینکه خانم باشی (شکلک خنده)). 

چی میخوام بگم. شما وقتی از یه کاری به کار دیگه ای میپری یه هزینه ای رو پرداخت میکنی. جدی؟ آره . درسته قبضی براش پرداخت نمیکنی اما این هزینه رو ازت میگیرند. چطور؟ توی روانشناسی بهش میگن هزینه سوییچینگ. (بحث علمی شد جدیتت رو میخوام) ببین عزیزم وقتی داری درس میخوانی یا توی اداره آمار ماهانه تولید رو رد می کنی یهو پیامک میاد و مانند آهویی دارم خوشکله فرار کرده زدستم میپری سمت گوشی مغز از پرداخت به مسئله آمار ماهانه سوییچ میکنه به خواندن پیامک همسرجان یا مادرجان که پسرم یا همسرم یا هردو ، برو نان بگیر و ماست و دوغ و نوشابه ی زیرو ،که امشب خواهرم خواهرت خواهرامون خونه مون خونه تون خونه هاشون دعوتند. تحقیقات علمی میگه اینجا مغز برای برگشت به کار قبلی یه وقفه ای توش (در او ) بوجود میاد که حدود 60 ثانیه است. آیا وقت طلا نیست؟ این 60 ثانیه آیا طلا نیست؟ 60 ثانیه طول میکشه شما به کار قبلی با تمرکز برگردی. 

یه عده چند وظیفگی و همزمان کارهای مختلف انجام دادن رو افتخار می دونند درحالی که این نه افتخار داره نه پز دادن. بچه بیا پایین سرمون درد گرفت. آقایون آثر بخشی نتیجه تمرکزه و تمرکز با چند وظیفگی رابطه عکس داره. 

میدونم از این پست خیلی استفاده کردی. کامنت تشکر و قدردانی نمیخوام لطف کن تمرکزت رو بالا ببر. همین 

  • محمد برزین

هیچ راه فراری وجود نداره عزیزم. باید بخوانی. این جز جدا نشدنی از کاری هست که میخوای بکنی. فرقی نمیکنه مشغول چه کاری هستی. باید بخوانی. واسه همینه خدا به پیامبرش هم دستور به خواندن میده. اقرا!!! بخوان. این یک کلمه چند بار تکرار شد. بخوان! برای رفتن به مرحله نهایی باید خواند. بعد از مرحله نهایی خدا در قبال خواندن، راه های دیگه ای رو وا می کنه و وارد دنیای دیگه ای میشی که هر کدومش نهایتی داره که اگه بتونی و در هدف گزاریت باشه باید فتحش کنی. 

رفیق عزیزم بخوان. شده روزی دو دقیقه ولی بخوان. شده کتابی رو توی ماشینت داشته باشی برای مطالعه پشت چراغ قرمز این کار رو بکن. این خواندنه که راه های جدیدی رو پیش پات قرار میده. بسم الله الرحمن الرحیم. 

  • محمد برزین

دیروز توی جمعی ازم سوال شد چی شد که کتابخوان شدی؟ از آخرین خاطراتم شروع کردم به ابتدا رسیدن. این وسط خیلی چیزا برام مشخص شد. خودم هم باورم نمیشه که شاید محکمترین دلیل این قدر ساده بوده باشه. پدر من سواد آنچنانی نداره و سیکل قدیم آخرین مدرکی هست که بابا گرفته. مامانم هم پایین تر در حد خواندن قران. خواهرها هم به همین مقدار. برادرم فقط متفاوته از اونا. 

من در زمان خدمت توی واحد عقیدتی بودم. خودم فکر میکردم که شخصیت کتابخوانیم اونجا شکل گرفت. تا دیشب که مرور خاطره کردم و یادآوردم که من سابقه دار بودم ولی توجهی بهش نداشتم. 

خیلی وقتتون رو نگیرم. من با محاصره کتابخوان شدم. من از کوچیکی توی خونه مون کتابخانه بود. پدرم با همون مقدار سواد کتاب میخواند، روزنامه ها رو هر روز به خانه میاورد و با روزنامه باطله شرشره درست میکردیم و ماشین رنوی دامادمون رو به زور تمیز میکردیم. کتابخوان شدنم با تصویری که از کتاب و کتابخانه توی ذهنم شکل گرفته بود از کودکی درست شد. این در ناخودآگاه بود و من توجهی بهش نمی کردم تا روزی که به خودم آمدم و  دیدم که خودم یه کتابخانه دارم و دارم تبلیغ کتاب میکنم. 

دورتون بگردم یکی از راه های کتابخوان شدن در مسیر کتاب قرار گرفتنه. این روش رو معتادها هم بکار می گیرند. و اکثر کسانی که اعتیاد دارند با همین روش حرفه ای وارد این وادی شدند. پس تک و توک یه سری به کتابفروشی و کتابخانه بزن ضرر نداره. 

  • محمد برزین

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ

نامه اول نهج البلاغه خطاب به مردم کوفه. نکاتی در همین کلمات وجود داره که میخوام در موردش حرف بزنم. 

نکته اول؛ اینکه انسان در هر جایگاهی هست بنده بودنش رو هم به خودش هم به کسانی که قراره ازش تبعیت کنند یادآور بشه. اینکه امیرالمومنین علیه السلام با اون همه رشادت هایی که از خودش به جا گذاشته و شناخت عمیقی که هرچند ظاهری مردم ازش دارند میاد خودش رو در اولین کلمات بنده خدا خطاب میکنه جای حرف داره. 

خط علی و راه علی راه خداست اینجا مولا بیان میکنه که این کسی که با شما در حال گفتگوست کسی نیست الا یکی از بندگان خدا در گام اول. یعنی در بند شیطان نیست. این جمله یشدت با ظرافته. کسانی که پیامبر رو دیدن و بندگی خالصانه و در اوج رو دیده از هر کسی این کلمه عبد رو قبول نمیکنه ولی مردم علی با اون همه فضایل و مناقب به این بندگی قبول دارند. 

علی علیه السلام بنده خداست. اگر بنده بودن محض علی بن ابیطالب رو قبول دارید که قبول دارید حالا امیرالومنین شماست. یعنی چی ؟ یعنی بندگی علی بندگی خداست و اگر امیرالمومنین خودش رو خطاب میکنه چون این انتصاب الهی است و نه شورایی و مشورتی و اجباری. 

 

  • محمد برزین

ساعت های زیادی را صرف مطالعه میکنی. اما نتیجه ای که باید از مطالعه بگیری حاصل نمیشه. مشکل کجاست؟

یکی از لازمه های مطالعه، تفکر بعد از مطالعه است. این تفکر حکم انباردار را دارد. انباردار ورودی ها را دریافت میکند. پس از تشخیص ماهیت، کالا را شماره گذاری و طبق استاندارد طبقه بندی در جای خودش قرار میدهد. 

حال فکر کنیم استانداردی وجود نداشته باید و انباردار نیز تمام آنچه دریافت کرده را هر جا که خالی دید قرار دهد. چه اتفاقی می افتد. اوضاعی که بازار شام در مقابل آن ضرب المثل خواهد بود. 

تفکر بعد از مطالعه دریافتی ها رو طبقه بندی و کدگذاری و درجای مناسب خود در حافظه قرار میدهد. نکته مهم اینکه مغز با تفکر در مورد موضوع، ارتباط بین اطلاعات گذشته و یافته های جدید را نیز پیدا و زنجیره محکمی از اطلاعات را می سازد. 

  • محمد برزین