این روزا
خودم رو بستم به کتاب. دلیلش را نمی دانم. به قول سایمون سینک چرایی که باید داشته باشم رو ندارم. ولی به هر حال تنی به کتاب زدم و خودم رو از اینستا جدا کردم. این روزها بعد اینکه به زیارت اهل منزل میرسم، اگه مسجدو نماز جماعت اجازه بده کمی میخوابم. با صدای بچه ها بیدار میشم و نماز و چای و میز مطالعه و کتاب.
برای اینکه نتونم از کتاب فرار کنم دورم رو پر میکنم. حتی شده جومونگ هم رو زیر چشمی دنبال میکنم که به سمت گوشی کشیده نشم. از این کتاب به اون کتاب از این سبک و ژانر به اون سبک و ژانر. گاهی نیازه. بهم نخندید.
دو شبی هست که دارم انسان دویست و پنجاه ساله رو میخوانم. شیرینه نه اندازه عسل ولی قابلیت عسل شدن رو برام داره. محتوا به شدت روان و درکش هم آسون. بدرد بخور و دوست داشتنی و کاربردی و بدرد ارائه توی مسجد و مدارس.
دیشب رسیدم به فصل سوم. فلسفه امامت. یه تعریفی توش بود که خیلی به بدم نشست.
میگفت: امام برای پویایی جامعه ست برای اینکه از اون تحرک نیفته. آدم مرده که امام نمیخواد. پیامبر که میاد توی جامعه انقلابی به وجود میاد و تغییراتی در نظام اجتماعی و سیاسی به وجود میاره. بعد از پیامبر این وظیفه به عهده امامه. پس امام باید جامعه رو در پویایی نگه داره.
آرزوی توفیق