جانا!
دلم برای گفت و گویی شانه به شانه تنگ شده است. یادت هست؟
همان قرارهای اولیه را می گویم. همان هایی که هیچ اتفاقی نمی تواند آن ها را از ذهن پاک کند.
تو را نمی دانم اما من به شدت این روزها به کنار هم بودن احتیاج دارم. به اینکه ضربان قلبت را حس کنم. نگاهم را به نگاهت گره بزنی و خیره خیره به عالم خیال سفر کنیم.
جانا!
کسی نمی داند شدت عشق و علاقه ام را و امروز که راهی سفر شده ای دیگر خودم هم نمیدانم که چقدر دوست دارم...
من مانده ام و واگویه هایم...
ما با توام
بدون تو رنگی ندارم
افرااد زیادی این مدت اداعا کرده اند که می توانند باشند اما خدا می داند که حتی اندازه ناخن انگشت کوچکت هم نتوانسته اند.
دلتنگم جانا!!!