- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۰:۰۸
این روزها که همه اول صبح و آخر شبشان با پیگیری مسابقات جام جهانی است چیزی حسابی ذهنم را مشغول کرده، وقتی برزیل با اسطوره هایش اسیر مدیریت جوانی میشود و در انتها دوربین ها به دنبال سوژه ها از بین بازیکنان بازنده میگردند تلنگری بس جدی میزند که جوان امروزی را باید جدی گرفت نه این که فقط جدی گرفت بلکه جدی به کار گرفت .
نگاهی به تیم های صعود کننده جام تا به حالا بیندازید ! تیم هایی که رونالدو و مسی ندارند ولی بزرگان را به زانو در آورده اند . نمونه اش کرواسی ویچ ها یا بلژیک آزارد و دیبروینه ها ...
چه اتفاقی در میدان بزرگ جام جهانی در حال وقوع است که بزرگان و صاحب نام ها در اوایل راه به کشور های خود بازگشته آفتاب میگیرند و با فرزندان خود در حال بازی هستند و جوانان میدان بزرگ را پرکرده اند .
تنها چیزی که به شخصه من را قانع میکند مدیریت میانه میدان است جایی که مدیرانی چون ایوان راکیتیچ ، لاکا مودریچ ، کوین دیبروینه ، ادن آزارد و پل پوگبا حضور دارند که تحت رهبری مدیران ارشد تیم خود که مربیان هستند میدان را اداره میکنند.
شاید کاری که امروز در فوتبال دنیا شاهد آن هستیم را خود ما ایرانی ها در زمان جنگ هشت ساله بنا کردیم آن زمانی که جوان 18 ساله ای گردانی را در جنگی که طرف دیگر آن ژنرال های ارتشی لشکر بعثی حضور داشت اداره میکرد و فرمانده لشکرمان صورتش تار مویی را به خود ندیده بود . خلاصه کلام اینکه امروز هم میشود به جوانان این مرز و بوم اعتماد کرد .
برخی ها مثل رود می مانند و مسیر بسته ای برایشان تعریف نشده ، آنها در مواجه با بن بست ها روش خاص خود را دارند . آنقدر تقلا میکنند و این در و آن در میزنند تا روزنه ای گشوده و مسیر خود را ادامه دهند . امکانات زیادی ندارند اما تلاششان غیر قابل وصف است و این است راه رسیدنشان به آنچه کمال نامیده میشود .
اما عده ای کمال خود را در مسیری میببینند که از قبل برایشان تعریف شده و هیچ راهی به غیر آنچه در مقابلشان هست را نمی بینند . ذره ای از آنچه برایشان تعریف شده خارج نمیشوند و فاصله گرفتن از خط اصلی را فنا شدن می دانند .
همیشه دوست داشتم بخوانم و بنویسم ولی هیچ وقت آنچه در ذهنم بود از قلم جاری نشد تا اینکه با شاهین کلانتری عزیز آشنا شدم و از آن روز هر طوری هست و هر آنچه هست را مینویسم چون باور کردم که روزی روزنه ای باز خواهد شد.
1- ایران
2- عشق
3- داداش
4- مادر
5- باران
6- نوشتن
7- روضه
8- گلادیاتور
9- آبی
10- خیال
نوشتن برای من مثل ساخت یه مجسمه سنگیه که خیلی باید دقت کنم .
شاید نتوانم آنچه در ذهن دارم را خوب نشان دهم اما وقتی با نوشته هایم خلوت میکنم آرامشی که نیاز دارم را دریافت می کنم .
نوشتن گاهی مثل سوار شدن بر قالی سلیمان است که هر جا که بخواهی میتوانی بدون هیچ محدودیتی بروی و از هر زاویه ای که دوست داری به تماشای آنچه هست بنشینی .
امروز نوشتن حکمِ سر فرو کردن در آب چشمه ای را دارد که بعد ساعت ها پیاده روی در بیابان زیر درخت پر شاخ و برگی به آن رسیده ای .
می نویسم تا خودم را پیدا کنم .
نمیدانم شاید شما هم او را مثل من نشناسید و شاید هم انقدر او را خوب مطالعه کرده باشید که با آن همه فاصله با تمام وجود او را حس کنید .
محمد نام دارد ولی میرزا صدایش میزدند . چند صفحه ای از او خواندم و مشتاقم تا بتوانم دوباره زندگی او را ورق بزنم به این امید که اکتشاف کنم از بین آن همه سطر و جمله مسیح کردستان را .
محمد مسیح کردستان زندگی نامه داستانی شهید محمد بروجردی به قلم نصرت الله محمود زاده کتابی هست که این روزا مشغول آن هستم و حتمابه عزیزان #پیشنهاد_مطالعه این کتاب را میدهم .