خلوت
سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

همیشه حال خوش حرف زدن در هیاهو با او را در ذهنم دارم و آرامشی که بعد از آن گپ و گفت تجربه میکنم . گاهی با کسی از روی عشق بلند بلند حرف میزنی و در حول و ولای جای انداختن منظورت او از کوره در میرود و اتفاقی که نباید بیفتد به وقوع میپیوندد اما او انگار هر جوری صدایش کنم هر قدر صدایم را براش بلند تر کنم بیشتر تحویلم میگیرد . گاهی به خودم میگویم میخواهد صدایم را در آورد .
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که وقتی با او خلوت میکنم نه روی حرف زدن دارم نه دل و دماغم به حرف زدن میرود . هر بهانه ای را جور میکنم چیزی آن را خراب میکند ...
از طرفی میدانم او مشتاق است و دوست دارد در آن لحظه ناگفته هایی که خود از آن خبر دارد را بشنود . او میخواهد من با زبان خودم بگویم من بگویم من بگویم ...
سالهاست این انتظار او به طول انجامیده و من هنوز موفق به گفتن آن عاشقانه ها نشده ام . حق دارد ، به جان عزیزترین کسانم قسم حق دارد تا روزی شکوه کند رهایم کند و منت کشی مرا قبول نکند .
گاهی قفل هایی بر درهای کوبیده شده ی من میزند ، قفل پشت قفل تا صدایم را در خلوت در آورد اما نمیشود ، او مرا دوست دارد مرا میخواند مرا می طلبد اما ...
شاید روزی آن انتظارت را به پایان برسانم و سکوت خلوتم را با بردن نامت بشکنم ...
دوستت دارم .
- ۹۷/۰۴/۱۲