وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

خوشحالم تورو دارم حسین جان

آخرین مطالب

خودم رو بستم به کتاب. دلیلش را نمی دانم. به قول سایمون سینک چرایی که باید داشته باشم رو ندارم. ولی به هر حال تنی به کتاب زدم و خودم رو از اینستا جدا کردم. این روزها بعد اینکه به زیارت اهل منزل میرسم، اگه مسجدو  نماز جماعت اجازه بده کمی میخوابم. با صدای بچه ها بیدار میشم و نماز و چای و میز مطالعه و کتاب. 

برای اینکه نتونم از کتاب فرار کنم دورم رو پر میکنم. حتی شده جومونگ هم رو زیر چشمی دنبال میکنم که به سمت گوشی کشیده نشم. از این کتاب به اون کتاب از این سبک و ژانر به اون سبک و ژانر. گاهی نیازه. بهم نخندید. 

دو شبی هست که دارم انسان دویست و پنجاه ساله رو میخوانم. شیرینه نه اندازه عسل ولی قابلیت عسل شدن رو برام داره. محتوا به شدت روان و درکش هم آسون. بدرد بخور و دوست داشتنی و کاربردی و بدرد ارائه توی مسجد و مدارس. 

دیشب رسیدم به فصل سوم. فلسفه امامت. یه تعریفی توش بود که خیلی به بدم نشست. 

میگفت: امام برای پویایی جامعه ست برای اینکه از اون تحرک نیفته. آدم مرده که امام نمیخواد. پیامبر که میاد توی جامعه انقلابی به وجود میاد و تغییراتی در نظام اجتماعی و سیاسی به وجود میاره. بعد از پیامبر این وظیفه به عهده امامه. پس امام باید جامعه رو در پویایی نگه داره. 

  • محمد برزین

و آخر فهمیدم راز آنچه نمایان بود اما به چشمم نمی آمد. 

برای در اوج ماندن اجازه فتح شدن نده . 

همین . 

  • محمد برزین

مبارک بود حداقل برای منی که تا به حال چنین چیزی رو با این حجم از لذت تجربه نکرده بودم. 40 سالاز خدا عمر گرفتم و سال های زیادی سحرهای رمضان الکریم رو درک کردم ولی اینبار خیلی متفاوت تر از آنچه دیده بودم بود. دلیلش را نمی دانم ولی هر چه بود خوش بود و خدا رساننده اش را خیر دهد. 

الحمد الله تقارن عید نوروز و ماه مبارک دلیل مضاعف شد بر لذت بردن از ماه پربرکت. تا صبح بیدار بودیم و صبح خبری از اداره و آن دردسرهای همیشگی نبود. به همت مدیران بالادست امسال 18 را بدر کردیم و خبر از صبح 14 فروردین در اداره نبود. 

دعا کردیم همیشه ماه مبارک در عید باشد تا شبها تا پاسی از شب پای مناجات بنشینیم و ظهرها تا دم افظار پای تدوین و عکاسی و طراحی و ... و خدا از ما نگیرد این آسودگی را هرگز. 

برای رسیدن به اوج باید بالی می داشتیم که شب های قدر کمی جوانه زدو کاش ماه مبارک ادامه داشت که بالا و پر در می آوردیم برای پریدن به نقظه ای که خدا برای ما در نظر گرفته است و کاش هایی از این دست که کم نیستند و بس خیال و فکرشان زجرآور. 

نوشتم که گفته باشم حیف شد آن ماه عزیز که تمام شد. 

  • محمد برزین

سرم شلوغ بود. خیلی زیاد. از صبح تا غروب درگیر بودم. کار تمامی نداشت. این جایگاه جدید تمام انرژی رو برای خودش می خواد و اجازه نداده که بتونم مدیریت کنم زمانم رو. وقتی میرسیدم خانه در حد سلام و علیک بودم و باید حتما یک ساعت می خوابیدم تا کمی بازگشت به تنظیمات رو داشته باشم. در این دو هفته دست به هیچ کاری نزدم. نه عکاسی نه طراحی نه نوشتن و نه ... 

مثه جنگ زده ها شدم و حالا فهمیدم که آمادگی دفاع نداشتن یعنی چی. نیاز داشتم کمی فکر کنم تا بتونم مدیریت مشغله جدید رو بدست بگیرم. حالا واقع بینانه تر به ماجرا نگاه میکنم.

دو پاراگراف بالا را خیلی جدی نگیرید. نوشتم که در مسیر نوشتن قرار بگیرم و به عبارتی دست گرمی بود 

اصل ماجرا. 

حدود یک ماه شده که به عنوان سرپرست یک اداره مشغول به فعالیت شدم. اداره ای که کارش نظارت و بازرسی بر عملکرد مجموعه ای بزرگتر است. مجموعه با سابقه ای حدود 50 سال و صنعتی 100 ساله. تا به حال دستور العملی برای انجام امورات بهم داده نشده و چون اداره تا تاسیس هست و سابقه ای در این موضوع وجود نداره جانب احتیاط رو باید رعایت کرد. تمام تلاشم در این یک ماه این بوده که اطلاعاتم رو بالا ببرم و شناختم نسبت به مجموعه رو عمق ببخشم. در این بین باید حواسم به شیطان که کارش راه اندازی شرایطیه که عجله کنم هم باشه . 

هر چی بیشتر میری جلو و بیشتر متوجه قوانین موجود می شی بیشتر می فهمی که چه خبره. قوانینی که وجود داره و رعایت نمیشه یا به علت ندانستن یا قانون گریزی. چیزی که در این مدت به شدت برام جالب بوده اینه که دیگه یک ریال تخلف نیست. دیگه برخورد با کسی که دست درازی به بیت المال کرده یا چیزی رو از مجموعه سرقت کرده اینقدر جدی پیگیری نمیشه و نگاه میکنند به مصلحت. مثلا میگن محمد ولش کن. عددش سنگین نیست. قیمت نداشت. برخورد کنی هم خودت خراب میشی. برخورد کنی نهایتش میره کمیته انضباطی و چون شرایط ویژه داره دوباره برمیگرده و تو میشی آدم بده. برخورد کنی حذفت میکنند و ... 

در این یک ماه همین موارد در سرم داره رژه میره و توانم رو گرفته . هر روز صبح که به اداره میام به خدا میگم درسته من آدم خوبی نیستم و بنده لایقی نبودم ولی توی سیستم اداری سعی کردم انسان باشم و قانون گریزی نکنم کمک کن بتونم محکم واستم و دست از حق برندارم چه بزرگ چه کوچک. 

در اولین نامه و گزارش رسمی برخی موارد رو متذکر شدم. توی گزارشم استناد کردم به بند آیین نامه و قوانین اداری. گزارشی دو  صفحه ای از بازدید میدانی. اما آن چیزی که شنیدم در شان بیان نیست. 

دعا کنید. 

  • محمد برزین

برای رسیدن به موفقیت یه مقدمه ای نیاز داری که اون از همه چی مهمتره. ساعتها برنامه ریزی میکنی و مشورت میگیری و با اهل فن حرف میزنی اما همه این ها یه وجه ماجراست که خداییش وجه اصلی نیست. این سازه یه پی داره که شاید عده ای فکر کنند اندیشه و برنامه ریزیه در حالی که اصلی ترین و مهمترین بخش کار، شروع کردن کاره. 

تا حرکت نکنی همه اون برنامه ریزی ها و اندیشه ها و جمع آوری اطلاعات و داده ها هیچ فایده ای جز انباشت مغزی برات به همراه نداره. تا قدم از قدم بر نداری کاری اتقاق نمیفته و تا کاری نکنی مشکلات و چالش ها و صحیح و غلط بودن راه دستت نمیاد. 

نمونه اش همین پست که بداهه شروع به نوشتنش کردم. من ساعتها در حوزه موفقیت و رشد فردی مطالعه کردم و بارها برنامه نوشتم که صبح اول وقت بنویسم در مورد چیزی که خواندم ولی اقدامی نکردم تا امروز که یهو شروع به نوشتن کردم. 

کسی رو دوست داری که دلت خیلی براش تنگ شده باشه ولی دودل هستی که زنگ بزنی یا نه؟ بزن . بی خود فکر نکن. یا می شه یا نمیشه. سیستم دنیا دقیقا حرکتیه. کلا توی سکون اتفاقی نمیفته. باید حرکت کرد تا مقدرات رقم بخوره. اگه دوسش داری بهش بگو. اگه دلتو زده بگو. اگه میخوای بری برو . میخوای بخری بخر. میخوای حرف بزنی بزن. اینقدر این پا اون پا نکن. 

اقدام اقدام اقدام

امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: العمل العمل ... 

این روایت نهج البلاغه روباید با طلا نوشت. 

اقدام کن اقدام کن 

استقامت کن استقامت کن 

صبر کن صبر کن ... 

  • محمد برزین

حدود ساعت 6 صبح بود. مسجد پربود از بچه های قد و نیم قد که تا صبح بازی کرده بودن و از خستگی چشماشون وا نمیشد. ما هر پنج شنبه توی مسجد برنامه داشتیم. پنج شنبه های بهشتی که دیگه برای خودش برند شده بود. قرار این بود که از ساعت 8 شب پنج شنبه بچه ها با هماهنگی خانواده ها وارد مسجد بشن و ساعت 9 صبح جمعه صبحانه خورده برگردن خانه . یادم نمیره خانواده ها با چه ذوقی بچه هاشون رو می فرستادند. روالم توی این 12 ساعت این بود که بچه ها فضای مسجد رو فقط برای عبادتی مثه نماز ندونند. مسجد بود و بازی های کامپیوتری . یه بخشی از سحر رو گذاشته بودیم برای خوردن سحری (بدون نیت روزه گرفتن) و بخشی رو هم با بچه ها در مورد هر موضوعی که دوست داشتن حرف میزدیم. اگه میتونی تصور کن 60 تانوجوان و جوان دور هم چه بلایی رو میتونه سر مسجد بیاره. اما خدا میدونه اینقدر بچه ها هماهنگ بودند که صبح انگار نه انگار کسی توی مسجد بوده و خادم هم راضی از بودن بچه ها. 

ساعت 6 یکی از این همین پنج شنبه ها گوشیم زنگ خورد. برداشتم. داداشم بود. علی . برام عادی بود زنگ زدنهاش در هر ساعتی از شبانه روز. گفتم جانم داداش... بغضش ترکید. داداش حاجی رو کشتن.!!! شروع کرد هق هق کردن. گفتم حاجی کیه؟ گفت: حاج قاسم... خداحافظی و تمام... 

هی زنگ میزد و هی دلداریش میدادم. باورم نمی شد. اصلا محال بود برام. میگفتم اشتباه میکنی. دیدم نه انگار ... 

اومدم شبکه خبر و دیدم... 

از اون روز منتقم انتقامی در خور هستیم. باشد که ببینیم اون روز رو.

  • محمد برزین

شورای شش نفره رو دارم ورق می زنم. می شد برای برخی ها از مطالب ساعت ها گریه کرد. کتابی در مورد انتخاب عثمان به عنوان خلیفه سوم. از حقی که از مولای متقیان ضایع شد تا دفاع جانانه عمار و ابوذر. 

از خدا میخوام توی همین دنیا عمار رو ببینم. شیرینی دیدن عمار در لحظه دفاع از امیرالمومنین علیه السلام رو هرچیزی نداره. اینکه عمار با چه شوقی از مولا دفاع میکنه برام جالبه. 

آدم دور و برش کسی نباشه ولی یه دونه عمار داشته باشه بسه. رفیقی که خوب بشناسه ت و به جا برات قدم برداره و پی هر چیزی رو به تن بماله برای بودن کنارت. 

کتاب شورای شش نفره نوشته نج الدین طبسی به شرح دقیق و مستند و مستدل روایت انتخاب عثمان پرداخته و روایتهای فراوانی رو از کتب شبعه و سنی ارائه داده. امیدوارم بتونید کتاب رو تهیه کنید. متاسفانه کتاب در سایت قائمیه اصفهان هم نیست که بتونید آنلاین و رایگان مطالعه کنید.

  • محمد برزین

محمد علیزاده به آهنگ داره به اسم برادر. خیلی خیلی خیلی من با این آهنگ سوختم. شاید حکایت این مدت خودم رو توی این آهنگ میبینم. شعرش اینه بخوان: 

بدونه تو چیا کشیدم من 
خوشی ولی خوشی ندیدم من
تو اول مسیر خوشبختی ته دنیا رسیدم من
بدونه من سرت چقدر گرمه 
کی حاله این روزامو میفهمی
قبول دارم گناه نکردی تو کار دنیای بی رحمه
کار دنیای بی رحمه
زمونه عمر ما رو میگیره 
برادر از برادرش سیره 
تو دیر رسیدی خیلی دیره
به خاطر تو هر کاری کردم 
تو رفتی من چجوری برگردم 
خودت بیا دورت بگردم
صدام کن صدای تو لالاییه بچگیمه 
صدام کن دیگه خستم از عشقایه نصفه نیمه
نگاهم کن به جوونه چشات دیگه جوون ندارم که بگم



و حالا فقط سکوت میکنم. 

  • محمد برزین

بهترین هدیه ای که خدا میتونه بهت بده چیه ؟ 

 

  • محمد برزین

به موسی علیه السلام فرمود قوم خودت رو شبانه حرکت بده. به دریا رسیدی ما برات راه رو وا میکنیم. دو تا دستور مهم داد. نه از فرعون بترس نه از غرق شدن. خدا از دل بنده هاش بهتر خبر داره. اون بنده اگه موسی هم باشه و اعتماد کامل به خدا داره ولی خدا دلداری میده. میگم تو برو حواسم بهت هست. نترس! نه از دریا نه از فرعون. 

فرعون کشید وس دریا و تمام. خدا می فرماید:ما فرعون رو غرق کردیم چه غرق کردنی(آیه 78 سوره طه) به نیروهاش غره شده بود. فکر کرده بود خبریه. شب و توی دل دریا با کلی سرباز و نیروهای آموزش دیده. 

اقایون خانم ها! ما شما رو از دست فرعون نجات دادیم. حواستون هست؟ ما براتون بهترین غذا رو فراهم کردیم! حواستون هست؟ حالا مراقب دینتون باشید. خوب بخورید ولی از حد تجاوز نکنید که اون وقت مایی که توی سه سوت فرعون رو ترکوندیم شما رو هم بی نصیب نمی ذاریم. 

موسی رفت کوه طور. داشت با خدا خودش مناجات میکرد. سامری حرکت پلنگی زد. با اسراری که به دست آورده بود و چیزایی که خود حضرت موسی آموخته بود یه گوساله رو طراحی کرد. جمله سامری به مردم خیلی مهمه. به مردم تازه ایمان آورده گفت: این همون خدای موسی و خدا شماست که موسی فراموش کرده بود به شما بگه و الانم موسی رفته کوه طور برای همین قضیه با خدا حرف بزنه. 

مردم هم ... 

دوباره بت پرستی.

موسی برگشت اولین کار یقه هارون گرفت. گفت داداش: چی شد که حرف منو گوش ندادی. جمله داداش هارون خیلی مهمه. گفت داداش : این سرو ریش من و وبل کن بگم چه خبره. مگه نگفته بودی که وقتی نیستم بپا وحدت بهم نخوره. منم دیدم اگه در بیفتم وحدت جامعه به خطر میفته. 

موسی علیه السلام سامری رو گسر آورد و گفت: چرا این کار رو کردی. گفت من اسراری رو یاد گرفتم که اینا بلد نبودند (سوار جهل مردم شدم) . دقت کنید نمیگه شیطون گولم زد. میگه یه چیزی باعث شد من چیزایی که تو بهم یاد داده بودی رو بندازم کنار. الان که خوب فکر میکنم نفسم بود که باعث این اشتباه برام قشنگ جلوه کنه. 

موسی سامری رو از جایگاهی که بودند بیرون کرد و بهش گفت. دور شو تو به زودی دچار یه بیماری میشه که مردم نمیتونند نزدیکت بشن. راستی سامری! اون مجسمه ای هم که ساختی رو آتیش میزنم و خاکسترش رو توی دریا می ریزم. یادت باشه معبود شما فقط خداست که جز اون معبودی نیست.

نکاتی که خودم برداشت کردم؛ 

اینکه یه جاهایش منو یاد مظلومیت امیرالمومنین انداخت. ماجرای خواسته های پیامبر و عمل نشدن به اوامر پیامبر دقیقا از لحظه شهادتشون. 

اینکه خدا برای ظالمین چه برنامه ای میچینه که هیچ راهی فراری نداشته باشند. 

وحدت چقدر مهم بود و اینکه امیرالمومنین برای حفظ وحدت 25 سال سکوت کردند جای کلی حرف داره . 

مرسی که تا اینجا خواندی عزیزم. 

  • محمد برزین