ماجرای پیام های آن خانم محترم
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۴۸ ق.ظ
یکی از دغدغه های این روزهای من پاسخ دادن به دایرکت های اینستاگرام هست که هر کدام حکایتی دارد بس عجیب و غریب. از کسانی که درمورد اقتصادی که بویی از آن نبرده ام می پرسند تا آنها که در مورد مطالعه سوال می کنند و حالم را حسابی خوش می نمایند.
شاید قبلا مطرح کرده باشم که به این حد شعور رسیدم که فقط تیم بارسلونا را دوست داشته باشم و از دیدن بازی مابقی تیم ها به نحو خاصی خودداری میکنم. کلا برای من فوتبال به بارسلونا ترجمه شده و بازی بقیه تیم ها توپ بازی است. به شدت با جزییات بازی های بارسلونا را نگاه می کنم و شاید تنها موردی که باعث شود که بازی این تیم را از دست بدهم نماز اول وقت و یا هیات باشد و گرنه اصلا چه دلیلی دارد که تیم مورد علاقه ات بازی داشته باشد و تو به کاری دیگر مشغول باشی و البته این نظریه فقط در مورد بارسلونا صدق می کند.
دقیقه 26 با پاس آلبا و فرار عالی سوارز گل اول مقابل لیورپول را زدیم و چون خانواده در خواب ناز تشریف داشتند جیغ نزدم و از درون شادی نمودم. نیمه اول به پایان رسید. بر اثر بیماری که الان شاید 90 درصد مردم به آن گرفتار باشند (مرض چکولانزا) و مسری هم می باشد سراغ گوشی بینوا رفتم. اثر انگشت مثل معمول فوق العاده عالی عمل کرد. وارد نرم افزار خانه خراب کن اینستاگرام شدم و همینجا بود که ...
همینقدر بگوبم که نه بازی را درست دیدم نه از گل ها لذت بردم و نه شادی درونی درستی اتفاق افتاد. حالا چه شد که این اتفاق رقم خورد. بین دو نیمه که به نیمه مربیان معروف است دیدم دایرکت روشن شد و پیامی امده، باز کردم و دیدم خانم محترمی سوالی دارند در مورد موضوعی که الان حضور ذهن ندارم و چون پیام ها را به خاطر مسائل امنیتی پاک کردم نمی توانم رجوع کنم و موضوع شروع پیام ها را خدمتتان ارائه دهم.
یه پیام ساده که به یک ساعت و خرده ای پیام منتهی شد و من تا این حد دقت در پاسخ دهی را از خودم سراغ ندارم. نوع پیام های آن خانم محترم بد نبود اما چرا یک خانم متاهل باید آن موقع شب به یک مرد متاهل با دو فقره فرزند پیام دهد و سوال بپرسد و از حال خراب خودش بگوید. حس می کردم آن خانم محترم سن کمی دارد و نیاز به کمک را به شدت در ایشان حس می کردم و این حس شیطانی نبود چون در جوابهایی که دادم با دقت کامل عمل کردم.
آن پیام ها به هر نحوی بود محترمانه به پایان رسید اما مگر می شد جلوی نفس وحشی را گرفت. هر لحظه برو سراغ دایرکت و هر بار که چراغ دایرکت روشن می شد انگار باید شخص خاصی باشد که می رفتم به سراغ آن.
آخر شب گذشته دوباره اتفاق تکرار شد این بار در تلگرام، پیام همان خانم و اینبار سوال در مورد کتاب، و جواب و پیشنهاد من به ایشان مطالعه کتاب شهید هادی به نام سلام بر ابراهیم که با واکنش ایشان مواجه شدم که گفتند: چند صفحه از این کتاب را خوانده اند و دوست ندارند کتاب مذهبی باشد و من با موضوعی که مطرح کردند پاسخ دادم که فردا در صورت داشتن فرصت تحقیق می کنم تا کتابی که مورد نظرشان هست را معرفی کنم. منتظر پیام خاصی نبودم که با عبارت زیر رو به رو شدم .
باش. میسی عاقای مهربون.
نمی دانم چرا ولی چنین جملاتی، حالم را بد می کند بخصوص اگر طرف مقابل نامحرم باشد. خلاصه اینکه مجبور شدم کتیبه ای در چند سطر بنویسم و نکاتی را متذکر شوم والحمدالله به درک بالای طرف مقابل مسئله حل شد.
اما چند تا نکته حائز اهمیت که لازم می دانم بنویسم.
خواهر من! من جنس مخالف شما هستم و شما هر چقدر نیت پاکی داشته باشی، با ناز و عشوه چه بخواهی چه نخواهی فکر و ذهن من را درگیر می کنی و اگر من درگیر این مشکل نشوم مطمئنا مریض هستم و باید به پزشک مربوطه مراجعه کنم. مثال: شما سم مرگ موش خورده ای و می بینی اتفاقی برای شما نیفتاده است آیا نباید پیگیری کنی و ببینی چه اتفاقی افتاده؟
یکی از معظلات این است که برخی خانم ها(بخصوص این روشنفکرنماها) به مردها نگاه زنانه دارند و فکر می کنند آقایان هم سیستم زنانه دارند و شهوت و ارضا و میلشان شبیه بانوان است. نه خواهر من خیلی مسایل برای شما عادی است ولی یک مرد در اثر آن روزها و شاید ماه ها درگیر شود.
نمونه این اتفاق را در مادران شاهد هستیم که فکر می کنند اجازه دارند جلوی فرزند پسرشان که به سن بلوغ و حتی کمتر هست هر جور لباسی بپوشند و هر مدلی دوست دارند پیش همسرشان عشوه بیایند. هرگز این چنین نیست. چرا اسلام فقط دختر و پسر به سن 10 سالگی می رسند دستور می دهند که خواهر و برادر اتاق شان جدا شود؟
مراقب حقوق همدیگر باشیم .
- ۹۸/۰۲/۱۴