وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

وبلاگ شخصی محمد برزین

جایی که حالم را خوب میکند روضه است و چیزی که حالم را خوب نگه میدارد کتاب

خوشحالم تورو دارم حسین جان

آخرین مطالب

حرکت

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۹ ق.ظ

خواننده ای که می گوید آن را می فهمم ولی نمی توانم بیان کنم

احتمالا خودش را گول زده است. 

پاراگراف های بعدی ارزش خواندن ندارد.

اجازه می خوام به دوران گذشته برگردیم همان دهه ها و نسل هایی که از آن به عنوان سوخته (منظور سوخته تریاک نیست) یاد می کنیم. دهه ی بازی های مختلط اما بدون حاشیه، دهه ی دریبل گل، دوران پسا شلوار پاچه گشاد، زمانی که خانم ها دم غروب براحتیه نشستن بر مبل سلطنتی روی قابلمه ای ته سوخته می نشتستن و حرفهای خاله زنکی می زدند. برگشتید؟ برای اینکه مطلب خوب جا بیفتد اجازه دهید پاراگراف بعد در مورد آن دوران تخصصی تر بنویسم.

دهه 60 را می توان دهه ظهور استعدادهایی دانست که هدایت نشدند. محله ها پر بود از جوان و نوجوان و نونهال و بزرگترهایی که قرار بود باشند اما به دلیل جبهه و جنگ نبودند و کار هدایت در این دهه نهایتا به پایگاه و مسجدی ختم می شد که آنجا کسی برای پرورش استعداد ها وجود نداشت. دلیلش هم ساده است و ما به همین دلیل براحتی با آن کنار آمدیم. ما به دهه ای چسبیده بودیم که عاشق نوشتن شعار روی دیوار بودند عاشق حرکات چریکی و انقلابی، کار فرهنگی شان ترویج فرهنگ مطالعه نبود. آن ها که خودشان نیمی در جبهه و نیمی در شهر بودند یا حرف از جنگ و عملیات می زدند یا به دنبال تربیت نیروی نظامی برای اعزام و اینجا بود که خودمان با هم سن و سال هایمان رشد کردیم. استاتید ما کسانی بود که اختلاف سنی نداشتیم و تنها هنری که داشتند یا صدای خوش بود یا استعدادی ورزشی. 

جنگ

ما برای خود مسیری در نظر گرفتیم و حرکت کردیم، خودمان موانع را شناختیم، خودمان خنثی کردیم و البته خیلی های ما نیز در راه خنثی سازی موانع پیش رو منهدم شدند. ما پیش می رفتیم در حالی که خود بهتر می دانیم که درجا می زدیم ویا در بهترین حالت ممکن دور خود می چرخیدیم. راه بود اما راه بلد نبود. مانند کسی که قرار است اورست را فتح کند. تلاشی دهه هفتادی ها کردند و  به موفقیت رسیدند را ما ده بار انجام دادیم ولی نشد. ما بچه های هفت سنگ و گرگ بازی هستیم که قرار بود فرار کنیم. بازی های ما با فرار گره محکمی خورده بود برعکس این دورانی ها که یاد می گیرند بجنگند. حالا که کار به اینجا کشید اجازه بدهید بگویم. آن دوران ما یک  داستان و راستان داشتیم و نهایت کتابی پر از نوشته هایی که خواندن آن را تاکلاس پنجم به خوبی بلد نبودیم. ما دهه سوخته ای ها بچه های مقاومتیم در مقابل دوری ها، نبودن ها، کمبودها، داد و بیدادها. ما مانند  بوکسوری هستیم که گاردش را بسته درست است از چپ و راست می خورد اما دفاع می کند و خودش را سرپا نگه می دارد. 

بدون راهنما نه!

برای هرکار موفقی دو کار پیش رو داریم. شناخت و نقشه راه. باید نقاط قوت و ضعف خود را بشناسیم و بدون نقشه راه حرکت نکنیم. یکی از معضلات اساسی ما روراست نبودن با خودمان است. ما با خودمان به هیچ عنوان صادق نیستیم. نمی دانم چرا نقاط ضعف خود را حتی از خودمان مخفی می کنیم و نمی خواهیم به سراغش برویم. نقاط قوت مان را یا به قدری بولد (کلفت، تو چشم، نمایان) می کنیم که حتی باورمان هم باورش نمی شود این برای ما می باشد و یا آنقدر این نقطه قوت را خار می کنیم که انگار فرزند ناتنی است و مجبوریم تحملش کنیم. توانایی هایت را شناختی، اشتباه و ضعف هایت را فهمیدی، راهنما را انتخاب کن و حرکت. تمام . تا ته خط می رویم و کافیست استارت حرکت را بزنیم ولی به جای آن با تبر به جان ساخته هایمان می افتیم.  

راهنما

لطفا به این سوال پاسخ دهید: ما چه مرگمان است؟(بلا نسبت شما)

ما دچار خود کمتر بینی سه لایه با آستر کتان همراه با مازوخیسم اِپُل دار (خانم های قدیمی می دانند، لایه ای تو پر بود که روی شانه مانتوهای قدیمی می زدند )شده ایم. می توانیم ولی نمی توانیم. بعد از نوشتن این جمله ساعت ها به افق لوگزامبورگ خیره شدم و تن ارسطو را چنان در قبر لرزانیدم که پایه های فلسفه که هیچ ستون های اصلی دیوار چین هم فروریخت. برنامه ریزی می کنیم، مقدمات را فراهم می کنیم، هماهنگی ها را انجام می دهیم و می ماند قدم آخر که حرکت است و اینجاست که ترمز دست را می کشیم و به فکر فرو می رویم، سوال های بیخود می پرسیم، مشورت های بی مورد می گیریم، توهم شکست می زنیم، فردا فردا می کنیم و ... واقعا ما چه مرگمان است؟ در مقام دفاع هم به همین نحویم. می دانیم کاری که می کنیم درست است اما سکوتی می کنیم گلو گیر! جایی که باید فریاد بزنیم و بگوییم این کار درست است مانند موش جایی کز می کنیم دم بر نمی آوریم و ... 

باید حرکت کرد حتی شده شبیه حلزونی که باری به دوش دارد که کاشانه اش است.

حلزون

 

  • محمد برزین

نظرات  (۱)

  • محمد قلیچ خانی
  • بنظر من اکثر آدما یه بازیگر هستن که همیشه از خودشون ، از نقش اصلیشون و از چیزی که هستن فرار می کنن !
    روی مسئله پذیرش هم خیلی باید کار کرد !
    متاسفانه با وجود رسانه دنیا پر شده از اتفاقات و زندگی هایی که در ظاهر خیلی از ماها بالاتر هستن ، انقدر رنگ و لعاب هایی نشونمون می دن که از خود بی خود می شیم .. مردم فقط کارشون شده حسرت و ناسزا گفتن به همه چی .. انگار این مسائل ، ریشه باور همه رو خشکونده !!
    پاسخ:
    بعدا حتما در مورد رنگ و لعاب توی وبلاگ می نویسم. 
    رسانه و رسانه و هر چه می کشیم از این بی سوادی کسانی است که قرار است افسران جنگ نرم باشند. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی