وارد نجف شدیم. نجف شهر رویاهای من است. من نجف را جدای از کربلا حساب می کنم. کربلا قطعه ای از بهشت است و نجف بهشت. شاید برای این مثال تنبیهم کنند اما این کودک خودش را در نجف پیدا کرده است. بهشت برای انسان ها متفاوت است لذا خدا نیز در قران بهشت را به شکل های مختلف توصیف می کند. نجف زمینی برای پناهندگی است برای سپرده شدن، ماندن و ماندن و اگر این چنین نبود امام سجاد نمی فرمودند: که اگر مردم ثواب حضور در کوفه(نجف) را می دانستند از شوق سینه خیز به آنجا می آمدند. برایم اینچنین تداعی می شود که رسیدن به نجف همان رسیدن به قاب قوسین او ادنی ست و اگر آن روز نجف وجود داشت پیامبر تا عرش عازم نمی شدند...
اینها حرف دل است و هیچ استدلالی برای آن ندارم. کاش مسیری برای نجف به کربلا وجود نداشت و از کربلا به قصد رسیدن به شهر آرزوها حرکت می کردیم از کوچه پس کوچه های ویرانه های به جا مانده از قرن ها و اعصار گذشته عبور می کردیم و در لحظه ای که جانی نمانده بود به نجف می رسیدیم. به نجف که می آیم خلاص می شوم و رمقی برای حرکت ندارم. انگار می خواهم در این شهر منزلی ابدی داشته باشم. انهایی که 182 ستون برای خارج شدن از نجف را شمرده اند می دانند هر ستون چه با دل می کند و چه با عقل...
همه شوق رسیدن به کربلا دارند ولی من میخواهم اینجا بمانم. نه اینکه مشتاق کربلا نباشم نه، مشتاقم اما جاذبه مولا آنهم در نزدیکترین نقطه به مرکز هسته اجازه کنده شدن را نمی دهد. اجازه بدهید در نجف بمانیم. از وادی السلام و آیت الله قاضی و پسرک فلال فروش عبور کنیم و کنار هود و صالح فاتحه ای بخوانیم. در کنار آداب قبرستان حواسمان به عرب هایی باشد که به شدت از راه رفتن بر روی قبرها ناراحت می شوند. وادی السلام دروازه ورودی شهر است. اینجا باید خاکی شود تا پدر خاک از خودش حسابت کند. در آداب زیارت آمده آهسته گام بردار اما مگر می شود؟ هر چه نزدیکتر می آییم شدت کشش بیشتر می شود انگار کسی نه تنها دستانت بلکه سلول سلول وجودت را به سمت خود می کشاند.
دوست دارم پرده ها کنار برود، سبوحٌ قدوسی را که هر لحظه به شدت آن افزوده می شود را بشنوم و تکرار کنم. می خواهم حائلی نباشد تا با چشمان دل ببینم که عالم و آدم دور ضریحی می گردند که در نجف سر از خاک بیرون آورده. می خواهم نجف بمانم آفتاب زده شوم و رنگم تغییر کند. این سرزمین دُر می رویاند.
لحظه ای یاد شب عاشورا افتادم که اصحاب سیدالشهدا هر کدام به شکلی قران صدقه آقایشان می رفتند. زهیر را به خاطر دارید که گفت: دوست دارم خاکسترم را به باد دهند؟ کاش می شدند برای تو آتشمان زنند خاکسترمان را به باد دهند و ما در نجف دوباره از خاک روییده شویم.
ادامه دارد. ...
زیارت قبول...