شاخ تولید محتوا
در گذشته ای نه چندان دور هر کسی با همسر محترمه دچار گیر و گور می شد فردای آن روز یا خواننده می شد یا بازیگر. خدا پدرتان را بیامرزد در دوره ما یک ناصر عبداللهی بود و سعید شهروز و نهایتا آن خواننده ای که می خواند: پرنده های مهاجر ترانه خوان شده اند. بعد از این عزیزان تعداد کتک خورده ها از همسر به قدر اوج گرفت که در خیابان هر کسی رو لگد می زدی خواننده از آب در می آمد. آن قدر تعداد خوانندگان در حال افزایش بود که سازمان های جهانی به فکر ایجاد سبک های مختلف موسیقی افتادند از راک و پاپ و ...
حکایت بالا بی ارتباط با امروزمان نیست. تا مشکلی در زندگی کسی پیش می آید رو می کند به ورود به عرصه تولید محتوا. هنوز به سن بلوغ نرسیده و یک کار ساده در حد رفتن به نانوایی را نمی تواند درست انجام دهد در صفحه معرفی اینستاگرام، خود را تولید کننده محتوا و مدرس کسب و کار معرفی می کند (آخه یونگ پو! چی می زنی که اینجوری در مورد خودت فکر میکنی؟ چای نعنا با دوغ آبعلی رو باهم بزنی هم اینجوری نمیشی).
اینستاگرام کاری کرده که شلغم هم احساس هلو بودن کند. صفحات زیادی وجود دارند که صاحبان آن برای رشد خود هم دو کلمه کتاب نمی خوانند بعد نظرات کارشناسی می دهند در حد گری وی. چرا ما تا مورد بی توجهی قرار می گیریم به کارهایی رو می آوریم که در آن نه تخصص داریم نه اطلاعات خیلی خیلی ساده؟ چرا فکر می کنیم عرصه ای که دیگران ورود کرده اند جایگاه رشد ما نیز می باشد؟ چرا ارزش تولید محتوا را تا حدی پایین آورده ایم که خیلی ها بعد از شنیدن آن احساس انزجار می کنند.
وبلاگ نویسی و نوشتار روزانه می تواند محیطی آموزشی باشد که درک درستی از تولید محتوا در ورود کننده به این حوزه را بوجود آورد. هر چند تفاوت هایی بین کپشن نویسی در اینستاگرام و پست های وبلاگ وجود دارد اما درون مایه هر دو یک چیزی می باشد و آن انتقال درست محتوا است.
:)