حالم ...

سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۲۹ ق.ظ

این انتهای جاده را فراموش نکن 

من با خیال آمدنت شبها تا صبح در سرمای استخوان سوز خیره به تاریکی ها نشسته ام ... 

تا کورسویی زده می شود دلم پر می کشد؛ آمدآمد از زبانم نمی افتد تا سوسوی آن دوردست ها محو گردد

من همان شوق را روزی صدبار مشق کرده ام تا میلم هزاران برابر شود 

برای لحظه دیدارت ثانیه شماری نمیکنم 

من جانم را هر روز برایت لب جوی عمر ذبح میکنم تا بدانی چقدر مشتاقم... 

موافقین ۱ مخالفین ۰

برای کی نوشتید؟

 

سلام بزرگوار 
نمیدونم 
یه وقتایی آدم منتظر یکی هست 
که اون آدم رو ندیده و نمیشناسه 
فقط می دونه اونه که میتونه کنارش به اوج برسه 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی