دنیای عجیبی شده این دنیای مجاز. شاید بهتر است بگویم سرزمین مجاز که اگر فوایدش را در میزانی بگذاری و مضراتش را خواهی دید فوایدش به اعلا علیین پرتاب خواهد شد.
دنیای عجیبی شده این دنیای مجاز. شاید بهتر است بگویم سرزمین مجاز که اگر فوایدش را در میزانی بگذاری و مضراتش را خواهی دید فوایدش به اعلا علیین پرتاب خواهد شد.
سلام داداشی گلم
این روزهای آخر ماه صفر بیشتر بهم نزدیک شدیم و دلیلش همچنان برای من در پرده ای از ابهامه . 5 سال گذشت و ما همچنان کنار هم هستیم و برای خوشحال کردن هم تلاش می کنیم. در برابر اشتباهات هم کوتاه می آییم و با تذکری از روی محبت مشکلات را حل می کنیم. در این مدت شما مهربانتر، با وفاتر، دلسوزتر و با معرفت تر از من بودی.
از روزی که توی ماشین همین دیگه رو به شوخی کتک کاری کردیم و من آن مشت جانانه رو بهت زدم وضعم تغییر کرده و شاید باورش سخت باشه که از همون روز بیشتر دلتنگ می شم و بیشتر دوست دارم کنارم باشی. حال و هوای پیام دادن ها و حرف زدن هام باهات عوض شده و دوست دارم باهات مهربانتر از چیزی که الان هستم باشم.
داداشی گلم چندتا سفارش دارم! سفارش اول ادامه همین روند و بهبود اونه که با چند تا کار ساده ای که خودت می دونی قابل اجراست. سفارش دومم معطل نبودنه یعنی کاری که قصد کردی رو انجام بده. سفارش سومم خیلی برام مهمه و اون هیاته و باید حواست رو بیشتر برای هیات جمع کنی و برای بهبود شرایط هیات کمک کنی.
حرف آخر
خیلی دوست دارم و خیلی خیلی خیلی دلم برات تنگ میشه////
باید کمی رنگ و بوی اینجا را دچار تغییر کنم. شاید تا به حال آنقدر که باید حواسم به مسائل مهمتری از سفر کربلا و نوشتن و خواندن نبوده که اینچنین شده ام.
وارد نجف شدیم. نجف شهر رویاهای من است. من نجف را جدای از کربلا حساب می کنم. کربلا قطعه ای از بهشت است و نجف بهشت. شاید برای این مثال تنبیهم کنند اما این
تاریکی همه جا را گرفته بود و تنها نوری که وجود داشت نور چراغ موتورهایی بود که سرنشین های نوجوانش صدا می زنند: زائر زائر .اگر می خواهید در طول زندگی خود یک بار محشر را تجربه کنید
دفترچه ام خودش را گم کرده است. چند مدتی هست که با هم قفسه ای هایش سنگین تا می کند. نه به کسی نگاه می کند نه حرفی می زند. حتی اجازه نمی دهد نوازشش کنیم و تورقی بنماییم
امتحان کن. نه دلت بلکه خودت را به دریا بزن. دل دل نکن. اگر دلت گیر دارد دنبال رفع گیر آن نباش. اینجا جایی است که کافیست خودت را غرقش کنی. یاد مادرم افتادم. همیشه از دریا مرا می ترساند
وقتی مرد بی مانند جنگ های بزرگ، کشنده مرهب یهودی می گوید با کدام قدرت باید تو خود حدیث مفصل را بخوانی از این مجمل. عده ای به برگشت پذیری تاریخ و تکرار آن اعتقادی ندارند
سلام محمد جان! امیدوارم حالت خوب باشد که هست. این روزها دغدغه ات را می دانم. می دانم غصه چه چیزی را می خوری و دلت چه می خواهد. محمد جان من آینده ای هستم که بعد به آن خواهی رسید ولی امروز آمده ام تا تورا کمی آگاه کنم و چراغی را مقابلت قرار دهم.
این روزها هنوز گوشه و کنار عده ای دستبندهای سبز بسته اند و هرزگاهی از گوشه و کنار سر وصدایی از اعتراض به ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد شنیده می شود. رفتارهای مشکوک بارها رهبر را بر آن داشته تا از هر فرصتی برای تذکر استفاده کنند و عوامل شورش ها را به آرامش بخوانند و برگشت به راه انقلاب.
محمد جان چند ماه دیگر فرزندت به دنیا می آید و درست در همان روزهاست که تو شبها تا دیر وقت برای خواباندن اغتششات در خیابان هستی و همراه دوستان بسیجی ات دغدغه ات می شود آرامش مملکت.
محمد جان نصیحتی را برایت دارم که اگر به آن عمل کنی دیگر خیالم راحت خواهد بود. گوشه ای از نصیحتم را مولای متقیان علی علیه السلام فرموده و آن این جمله معروف است: اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم. محمد جان مراقب باش پایت را کجا می گذاری به چه چیزی دست میزنی و چه را می نگری و بدان که اگر نظم نداشته باشی قاعده اول هیچ اتفاقی را برای تو رقم نخواهد زد و بالعکس . نصیحت دوم هم کلام امام مجتبی است که فرمودند: اوصیکم بتقوی الله و ادامه الفکر. تقوی تقوی تقوی و تفکر ادامه دار. محمد جان هر چه هست در تقوی و تفکر است. این سه فاکتور اساس زندگی انسان هایی که دنیا را تغییر داده اند افرادی مانند ائمه اطهار و اولیای خدا.
محمد جان روزی خواهد رسید که فرصتی برای مطالعه نخواهی یافت. تا می توانی وقت را به خواندن بگذار که هر که خواند سرمایه ای بس عجیب را دارا خواهد شد. تا می توانی برای پیدا کردن استاد وقت بگذار که اگر نیمی از عمرت را در این راه سپری کنی ضرر نکرده ای.
دعوت به چالش:
اگر قرار باشه امروز به گذشته برگردید و یک نامه برایِ خودتون به جا بزارید و مهمترین صحبتها رو با خودتون بکنید دربارۀ چی مینویسید و چه نصیحتهایی به خودتون میکنید؟
برای دیدن پست دعوت به چاش کلیک بفرمایید.
کافیست دستت را بالا بیاوری
همین قدر برای چو منی بس است تا تن و جانم را رعشه ای فرا بگیرد
قرار مان را فراموش نکن ...
زلف پریشان نکنی و مرا به باد ندهی
تا مدتی همین که باشم برایم بالاترین موهبت است...
(این شعر حافظ بی ارتباط با متن بالا قرار داده شده است)
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که دربند توام آزادم