چرا تا اسم آزادی به میان می آید عده ای دست به بند تنبان می شوند. یکی از برای کتکمال کردن و آن دیگری فسق و فجور. اینقدر این کلمه جای سوال برای شنونده اش ایجاد می کند که هر کسی از راه می رسد نظری ارائه می دهد حتی من!!!
در عصری که دقایق هیچ قید و بندی ندارند به اینکه برای جامانده ها صبر کند میخواهیم چه کنیم؟ آیا تنها امثال من گرفتار این پدیده هستند که روزشان کوتاه و شب شان اندازه چشم برهم زدنی شده؟ عده ای در گوشه کنار دنیا از سرعت تکنولوژی می گویند و دنیایی که برای کسی توقف نمی کند.
برای ایجاد تغییر در زندگی به چه چیزی نیاز داریم؟ آیا این زندگی ای که در حال گذران است نیازمند تغییرات نیست؟ همه ما در زندگی گاهی با اتفاقی مسیر خود را چنان تغییر می دهیم که انگار نه انگار چنان مسیری در گذشته وجود داشته است. کافیست به مرکز ترک اعتیاد رجوع کنید و با کسانی که توانسته اند از دست این غول خانه خراب کن رها شوند و زندگی تازه ای برای خود بسازند کمی همکلام شوید.
انگار همین دیروز بود، 23 دی ماه 1388 ساعت 2 بعد از ظهر. حالا از آن سال حدود 11 سال می گذرد و آقا مجتبی کلاس پنجم است. آرام و آب زیرکاه. اهل بازی و بازی و بازی. تازگی با گوشی کارهایی می کند. از حالت صرفا بازی درآمده. کارهای اینترنتی را خودش انجام می دهد. هنوز پاندای کونگ فوکار یکی از بهترین ها برای لحظات بیکاری اش است.
چند روزی می شود که به شدت مشغول خواندن کتاب هستم و کنترل آن تاحدودی از دست خارج شده. بلافاصله بعد از انجام هر کاری کتاب را گرفته و خلوت عاشقانه ام را آغار می کنم.
یکی از کتاب هایی که به شدت در این مدت مرا تحت تاثیر قرار داده کتاب عادت های اتمی نوشته آقای جیمز کلیر است. این کتاب در مورد عادت های کوچکی حرف می زند که با بوجود آمدن آنها اتفاقات بزرگی در آینده رقم خواهد خورد.
همه ما برای خود قله ای را در نظر گرفته ایم که رسیدن به آن همان موفقیت مد نظر ما می باشد. به ارتفاع قله و سختی ها، مشقات و دردسرهای آن کاری ندارم. آنچه که مهم است رسیدن به آن است و تلاشی که در این بین صورت می گیرد.
مارگارت فارستر دانش آموخته تاریخ و نویسنده 51 نوشته داستانی و غیرداستانی. مطالبی که مشاهده می کنید گوشه ای زندگی کاری خانم فارستر است. در همین چند خط نکات بسیار دقیقی از روش کار کردن خانم فارستر دیده می شود که شاید شما نیز با آن سر وکله زده باشید.
در این چند روز که غرق عزاداری بودیم فرصتی برای نوشتن حتی یک پست معمولی هم نبود. شاید بگویید نوشتن یک پست مگر چقدر زمان می برد. اما این سوالی است که با شکل های مختلف از من می پرسند. مثلا آن بزرگوار می گفت:« مگه یه زنگ زدن چقدر وقت می بره؟» یا آن عزیز دیگر که ناراحت بود از بال بال زدن و دیده نشدنش.
این شب ها که قرار است در فضای باز به عزاداری بپردازیم خدا نیز امتحانات دیگرش را رو کرده است. البته این خود امتحانی بس دشوار بود. بخصوص برای کسانی که سال ها در مکانی بسته و با سبک و سیاق خود برنامه گرفته اند و حال مجبورند در محیطی باز و در انظار به عزاداری بپردازند.